در روزهایی که دشمنان جمهوری اسلامی فعال شدهاند تا دوران سیاه رژیم روسیاه پهلوی را رنگولعاب ببخشند، نقش مردم آن روزها در روایتگری پررنگتر شده و آنها در تلاش هستند بار دیگر در مقابل دشمن و اینبار علیه مکر و حیله و فند و ترفندهای آنان قیام کرده و نقشه آنان را نقش بر آب کنند.
خبرگزاری فارس _ کرمان؛ آمنه شهریار پناه: از پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون، چهلوچهار سال میگذرد، طبیعی است که این سالهای طولانی با فراز و نشیبهای زیاد گرد و غباری را بر روی برخی واقعیتها گذاشته و انعکاس صدای مظلومیت مردمِ آن روزها کمتر به گوش جوانان و نوجوانان این روزها رسیده باشد.
کوتاهیها و ترک فعلهای زیادی سبب این امر شده و از همه مهمتر، شاید آن نسل نیز کمتر خواستند خاطرات تلخ خود را به فرزندانشان بازگو کنند تا مبادا آزرده خاطر شوند.
این اتفاق موجب شد که دشمن فضا را برای تحرکات خود مناسب ببیند و تلاش کند این شکاف فرهنگی را پر کرده و روی ذهن و فکر کسانی که روزی مادربزرگان و پدربزرگانشان به پا خواستند و خود را از زیر یوغ استکبار بیرون کشیدند، کار کند و آن روزهای سیاه را برایشان با زرقوبرقهای مصنوعی و تکنیکهای رسانهای رنگولعاب زیبا بدهد.
اما هنوز راویان آن روزها هستند و میتوانند یک بار دیگر علیه مکر و حیله و فند و ترفندهای آنها قیام کرده و نقشه دشمنان را نقش بر آب کنند.
در همین راستا به سراغ یکی از بانوان میرویم، نامش فاطمه است، اندکی بیشتر از ۶۰ سال سن دارد و در یکی از روستاهای اطراف کرمان زندگی میکند، او در سالهای کودکی و نوجوانی روزهای سختی را گذرانده که کودکان، نوجوانان و جوانان کنونی در همان روستا حتی آوازهاش را هم نشنیدهاند، چه برسد به اینکه احساسش کرده باشند، به قول خودش: ما سختیهایی کشیدیم و دورانهایی را گذراندیم که به مشام شما هم نرسیده است، شما جای خوبی از زندگی آمدید!
او صحبتهای زیادی داشت، به اندازه همه این چهلوچهار سال دوران انقلاب و همه سالهایی که در روزهای قبل از انقلاب زندگی کرده است.
گفتوگو با این مادران و پدران و کلا نسل گذشته پرده از واقعیتهای زیادی بر میدارد، کافیست پای حرف و درددل آنها بنشینی و خاطرات نه چندان دوری را بشنوی، داستانهای واقعی که تا عمق جانت را میسوزاند و موجب میشود بیش از گذشته قدر موقعیت و زندگی خودت را بدانی و محکمتر از هر زمانی آن را نگهداری کنی ...
مادرانی که امروز کودکان خود را با ناز و نوازش از خواب بیدار میکنند و با کلی امکانات به مهد و مدرسه میفرستند، کمتر میدانند که فاطمهها زمانی که هم قد و قواره همین کودکان بودند، با کفشهای لاستیکی و حتی با پای برهنه بدون اینکه سوادی داشته باشند یا در کوچه پس کوچههای خاکی مینشستند و یا دنبال گلههای گوسفند میدویدند، هیچ کس نه آنها را میشناخت، نه برایشان دل میسوزاند و نه برایشان اهمیتی داشت.
یا پدرانی که شبها کودکانشان را با برنامههای تلویزیونی و کارتنهای مختلف سرگرم میکنند، یادشان نمیآید، آن روزها، هم سن و سالان کودکان آنها بدون برق در گوشهای از یک خانه کاهگلی از ترس تاریکی خودش را جمع کرده و همانجا به خواب رفته است.
مردم ما اکنون وقتی شیر آب را باز میکنند و کمتر از ثانیهای به آب تصفیه شده دسترسی مییابند، نمیدانند یا یادشان نمیآید که مردمان آن روزها دبههای آب را از قناتهای محل اقامتشان بر دوش میکشیدند و برای چند روزشان آب ذخیره میکردند، گاهی مجبور بودند آبهای راکدی را بردارند که هزاران میکروب داشت، بوی بدش را متوجه میشدند، اما مجبور بودند مصرف کنند و برای شستوشو مورد استفاده قرار دهند.
یا وقتی بخاری را تا آخرین حد آن بلند میکنند، کمتر شنیدهاند که در آن روزها دنبال شیشهای نفت میرفتند تا چراغ نفتی خود را روشن و با شعله کم آن، زمستان سخت را سر کنند.
زمانی که در خودرو شخصی مینشینند و از خیابان آسفالت شده عبور میکنند و یا با اتوبوس و بیآرتی خیلی راحت به مقصد میرسند، فراموش کردهاند که روزی فاطمهها در سرما و گرما از خیابانهای خاکی که با اولین بارندگی، زمین گل میشد و رفتوآمد به سختی صورت میگرفت، چطور گذشتند.
یا اگر خدای ناکرده فرزندانشان بیمار میشوند، با سریعترین زمان ممکن به بیمارستان میرسند، اما مردمان آن روزها برای همین امر ساده چه سختیهایی کشیدند و در نهایت هم پیش دکتری میرفتند که حتی زبانشان را نمیفهمید و آنها هم متوجه نمیشدند چه میگوید.
اگر میخواستند فرزندی به دنیا بیاورند، در گوشهای از خانه خودشان به دنیا میآوردند، بدون اینکه دکتر یا پرستاری کنار شان باشد، کسی را که نه درسش را خوانده بود و نه اطلاعات کافی داشت، صرفا از روی تجربه بالای سرشان میآوردند و زنده ماندن مادر و فرزند همان یا شانس یا اقبال خودمان بود.
اما اکنون همین فاطمه خانم نوههای پرتعدادی دارد که هرکدامشان زیر نظر یک فوق تخصص زنان به دنیا آمدهاند، پزشکانی که همگی ایرانی بوده و فارسی سخن میگفتند. دوران کنونی مادر و فرزند انواع مراقبتهای قبل و بعد دارند اما آن روزها چه؟ همین خانم روایت میکند که بسیاری از مادران حین تولدِ فرزندشان از دنیا میرفتند، یا کودکشان را از دست میدادند، برخی نومادران هم چند روز زودتر یا چند روز دیرتر میمردند، گاهی فشارشان بالا میرفت و سکته میکردند، اطلاعاتی نداشتند به خاطر همین به خرافات متوسل میشدند و میگفتند آل به سراغش آمده و جانش را گرفته است.
جان مردم آن روزها خیلی ساده از دست میرفت، گاهی با یک جابهجایی فشار خون و گاهی با یک سرما ولی حالا خدا را شکر اوضاع خوب شده در همین روستای ما هرچند هنوز امکانات زیادی ندارد اما وجود مرکز بهداشت موجب قوت قلب است، کوچه و خیابانها آسفالت شدهاند، گاز شهری داریم، برق، آب، تلفن، اینترنت، از همه مهمتر امنیت خوبی هم برقرار است.
مدرسه هم داریم، هوش و استعداد دختران و پسران زیادی کشف شده و تحصیلات عالی دارند، هرچند بیکاری هم هست اما رشد علمی خوبی صورت گرفته و این بچهها افتخار روستا هستند، اگر این روستای کوچک ما که قبلا به حساب نمیآمد و بود و نبودش مهم نبود این خبرها باشد، حالا ببینیم در کل کشور چطور پیش رفته است.
چند ده سال پیش نهضت سوادآموزی هم در اینجا فعال شد و خانمی برای آموزش آمد، بیسوادی را در این روستا ریشهکن کرد، این از برکاتی است که باید قدرش را بدانیم.
جوانان ما اگر دنبال واقعیات هستند و میخواهند آن را خودشان کشف کنند، کفشوکلاه بپوشند و به مناطق مختلف سفر کنند، پای حرفها و روایتهای کسانی بنشینند که آن روزها را از نای جانشان درک کرده و درد و تلخی آن را از بن دندانشان حس کرده باشند، به قول این مادر سرد و گرم چشیده روزگار: آنها اگر نسخه شفابخشی داشتند برای خودشان و مردمشان میپیچیدند، هیچکس دلش بهحال ما نسوخته همانطور که قبلا نمیسوخت و دردمان را کسی متوجه نمیشد.
پایان پیام / ۸۰۰۶۵/ب